جریان سیال روایتی زنانه از زندگی
داستان دیوباد که با روایت اول شخص نگاشته شده است، نوعی مونولوگ درونی اکسپرسیونیستی است که گاه به رئالیسم جادویی نیز نزدیک می شود. روایتی زنانه از زندگی، که رویدادهای آن همچون نسیم، باد، گردباد، طوفان و دیوباد توصیف می شوند. در داستان همواره باد در جریان است. گاهی گردبادی اغواگر راوی را همچون گنجشکی سبک وزن از جا می کند و به آشیانه خوشبختی می برد و گاهی طوفان خاک را می پراکند و وقتی طوفان باز می ایستد، راوی بر سر خاک مردگان نشسته است. این ناپایندگی نسیم خوشی ها و هراس از تندبادهای تیره و تار در داستان، همواره با روایتی زنانه توصیف می شود.
دیوباد بیش از هرچیزی ، آیینه زندگی است. محور اصلی داستان یکی از عناصر چهارگانه یا همان باد است. نویسنده در توضیح این کلیدواژه می نویسد : دیوباد در ادبیات ایران و در اشعار نظامی هم به معنای بادهای سیاهی آمده است که آسمان را تیره و تار می کند و هم به معنای جنون و دیوانگی.
در این کتاب شخصیتهای داستان همگی بی نام و نشان اند و تنها با ضمایر معرفی می شوند. گویی داستان در سرزمینی بی زمان رخ می دهد که جولانگاه جنون و بادهای ویرانگر است و انسانها در آن از هویت فردی بی بهراه اند اما حیوانات، همچنان با اسامی خاص خوانده می شوند. تقلیل هویتهای فردی به ضمایر، اسمهای عام و جنسیتها، مختصات اجتماعی سرزمین یاد شده را روشن می سازد. از سوی دیگر بزرگترین وجه تمایز شخصیتها در داستان، تنها در لحظه ی سوژگی و تفاوت شویه ی زیست شان است؛ گو اینکه در نهایت این شیوه ها نیز تکراری است.
به طور خلاصه می توان عناصر فرمی این کتاب را به ویژگیهای گردباد یعنی خلاء ، حرکات دایره وار و آشفتگی خلاصه کرد که نویسنده در سبک نگارش از تمامی این عناصر با دقت بهره برده است. شکل هندسی دایره و فرمهای دایره وار و چرخشی روایت داستان، از عنصر اصلی یا همان گردباد می آید که در مسیر داستان، پیوسته به شکل دایره هایی دیگر از جمله دایره صفر، گرداب، ساعت، خورشید و …در داستان می چرخند. تلاش در دنبال کردن این فرم دایره وار و تاکید بر آن – در فرم و محتوا- نوعی حس بی زمانی القا می کند که یکی دیگر از عناصر داستان است. مثلا برخی جملات فصل دوم عینا در فصل چهارم کتاب تکرار می شوند و به همین ترتیب در مورد فصل اول با سوم. از سوی دیگر اشاره مداوم به خلاء و حفره ها یکی دیگر از عناصر گردباد را تداعی می کند. این حفره ها گاهی حتا در خود متن نیز – به شکل سه نقطه – دیده می شوند.
گویی در متن نه تنها هیچ تلاشی در جهت مشخص کردن زمان دراماتیک دیده نمی شود بلکه ساعت نیز همواره زمان معینی را نشان می دهد که هنگام حلول تاریکی است. و اغلب راویها نمی دانند که رویدادها در چه روز مشخصی اتفاق افتاده اند. همواره شک و تردید در زمان وجود دارد و تنها اشاره به زمان ، روزهای خاصی از ماههای سال است که به شکل یک دفتر خاطرات ذکر شده اند.
“امروز دوم اردیبهشت ماه است. روزی مثل ششم مرداد یا دوازدهم مهر…روزی که یکی را باد می برد، آن یکی سنگ می شود و دیگری آتش می گیرد.
از سوی دیگر آشفتگی لحن داستان نیز، تداعی گر فضایی طوفانی است که در طی روند کتاب رفته رفته بیشتر می شود تا به فصل آخر یعنی آخرین گردباد می رسد.
در نهایت این شیوه داستان گویی، بیش از آنکه سبک داستان را به رئالیسم جادویی نزدیک کند، در خدمت بیان های اغراق آمیز اکسپرسیونیستی یا حتا استعاری است؛ که این مورد اخیر در ادبیات کلاسیک ایران کم سابقه نیست. چراکه مهمترین مشخصه رئالیسم جادویی – که از تناقض میان کلمات واقعیت و جادو ناشی می وشد- ابهامات احساسی است که برای مخاطب شکل می گیرد و این ابهامات تنها در برخی توصیفات این کتاب دیده می شوند.
مهدی شادکار
دبیر انتشارات روزنه
چاپ اول 1397